کد مطلب:153884 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:126

سرپیچی عبیدالله بن حر جعفی در حمایت از حسین
چون كاروان امام به قصر بنی مقاتل رسید پیاده شدند و خیمه ها را برافراشتند حسین علیه السلام خیمه ای را مشاهده كرد كه نیزه ای در جلو خیمه نصب شده كه نشانگر شجاعت صاحب خیمه است و اسبی نیز در جلو خیمه ایستاده است امام پرسید خیمه از كیست؟ گفتند از آن عبیدالله بن حر جعفی است حسین (ع) حجاج بن مسروق جعفی را كه افتخار التزام ركاب داشت به سراغ عبیدالله فرستاد عبیدالله از دیدن حجاج یكه خورد و پرسید: چه خبر؟

حجاج بن مسروق: خداوند كرامتی را نصیبت گردانیده.

- هان چه كرامتی؟

- این حسین بن علی است كه ترا به یاری می طلبد، اگر در كنار او جهاد كنی اجر مجاهدان در راه خدا داری، و اگر كشته شوی شهید در راه خدا شده ای.

- من از كوفه خارج نشدم مگر از ترس اینكه حسین وارد كوفه گردد و من او را یاری نكنم زیرا در كوفه یاوری ندارد كه همه از او برگشته و به دنیا روی آورده اند مگر


كسی را كه خدا حفظ كرده باشد.

حجاج به خدمت امام برگشت و گفته های عبیدالله را بازگو كرد.

حسین علیه السلام برای این كه بر عبیدالله اتمام حجت كند تا در پیشگاه خدا عذر و بهانه ای نداشته باشد نعلین مبارك پوشید و به سوی خیمه عبیدالله حركت كرد، عده ای از انصار و اهل بیتش نیز همراه حضرت رفتند عبیدالله كه چشمش به امام افتاد از حضرت استقبال كرد و با حضرت گرم گرفت.

آنچنان هیبت امام او را جذب كرده بود كه تا آخر عمر این داستان را به این شكل بازگو می كرد: من در عمرم كسی را به زیبائی حسین ندیدم كه این چنین چشم را پر كند و در دل جای گیرد، و در عمرم برای هیچ كس دلم نسوخت آن چنانكه برای حسین رقت كردم هنگامی كه دیدم حسین راه می رود و اطفالش در اطرافش در حركتند، محاسنش را مشاهده كردم كه مانند بال غراب سیاه و مشكی بود، پرسیدم این سیاهی طبیعی است یا خضاب كرده اید؟ فرمود: پسر حر، پیری زود به سراغم آمد، فهمیدم كه خضاب كرده است، آنگاه مسائل سیاسی را به این صورت با عبیدالله بن حر در میان گذاشت:

پسر حر همشهریان شما برایم نامه نوشتند كه برای یاری من همگی هم عقیده اند و از من خواسته اند كه به شهرشان بروم و از همین جهت به این صوب آمده ام، لیكن معلوم شد كه روی حرفشان نایستادند كه در كشتن پسرعمویم كمك كردند و به ابن مرجانه پیوستند.

پسر حر بدان كه خدای متعال ترا از گناهان گذشته ات مؤاخذه می كند، ترا به توبه ای دعوت می كنم كه همه گناهانت را بشوید و آن یاری كردن ما اهل بیت رسول خدا است عبیدالله عرض كرد: به خدا قسم می دانم هر كه از شما پیروی كند در آخرت سعادتمند می گردد و فكر نمی كنم كه بتوانم شخصا از شما دفاع نمایم زیرا شما در كوفه یاوری ندارید، ترا به خدا مرا به این راه تكلیف مكن كه آماده مرگ نیستم، لیكن این اسبم را كه در جلو خیمه آماده است تقدیم می كنم كه نشده با این اسب هدفی را تعقیب كنم و به آن نرسیده باشم و یا كسی مرا تعقیب كرده باشد و به من رسیده باشد.

امام فرمود: ما برای اسب و شمشیرت نیامده ایم بلكه آمده ایم تا از تو یاری


بخواهیم، و چون از جان خود بر ما دریغ می كنی ما را نیازی به مال تو نیست و من از گمراهان كمك نمی طلبم.

لیكن ترا نصیحت می كنم كه در محلی قرار گیر كه صدای استغاثه ما را نشنوی و ما را در حال جنگ نبینی و به خدا قسم هر كه صدای ما را بشنود و مرا یاری نكند خدا او را به رو در آتش جهنم می افكند عبیدالله از شرم سر بزیر افكند و با صدای ضعیفی گفت: انشاء الله چنین نخواهد شد [1] .


[1] حياة الحسين ج 3/ ص 86 - الحسين في طريقه ص 122 - ارشاد ص 226 - طبري ج 7/ ص 305 - كامل ج 4/ ص 50 - ينابيع ص 338.